ار اینجا یک نکتهاى که احتیاج دارد توضیح داده بشود این است کهچه ربطى است بین ذکر لفظى با آن توجه قلبى؟ ...این یک مطلب، یکىهم این که حالا این چه مسأله مهمى است که این قدر تأکید شده روىآن؟ این همه آیات و روایات در این زمینه وارد شده؟ حتى عرض کردمبه عنوان هدف نماز معرفى شده. مگر چه نقشى دارد در زندگى انسان،در سعادت انسان، در کارهاى انسان که این قدر مورد تأکید واقع شده؟مگر آنهایى که ذکر خدا نمىگویند یا برکات قلبى ندارند چه کم دارند؟اگر آدم ذکر نگوید چطور مىشود؟ چرا این قدر اهمیت داده شده بهذکر؟ و بالاخره این مسألهاى که مربوط به کیفیت است که در متن اینروایت آمده است، آن دو مطلب را قدرى توضیح بدهم، بعد بپردازیمبه توضیح درباره متن خودمان.
ما وقتى کلامى را ادا مىکنیم، سخنى مىگوییم، چیزى به زبانمىآوریم، قطعاً قبل از این که به زبان بیاوریم معنایى را در دل تصورکردهایم. یک معنایى را قصد داریم به دیگرى تفهیم کنیم، درمکالماتمان. معمولاً سخن گفتن انسانها براى این است که مفهومخودش را براى دیگرى تفهیم کند، ولى گاهى هم هست که از گفتن یکلفظى، تفهیم مفاهیم به دیگرى مراد نیست، بلکه یک نکتههاى روانىخاصى منظور است که مهمتر از همه تلقین است. همه مىدانید که یکىاز دستوراتى که روانشناسها و روان پزشکها در موارد زیادى تأکیدمىکنند روى آن، تلقین است که به صورت الفاظ ادا مىشود. البته آنهاآدابى هم براى آن ذکر مىکنند که براى این که مؤثر باشد، تأثیر خودشرا ببخشد مثلاً در جاى خلوتى باشد، صدایتان را چه طور مثلاً بلندکنید، چند مرتبه تکرار کنید، این کلام در روح شما اثر دارد و به هر حالقبل از این که ما لفظى را ادا کنیم، چه به دیگرى معنایى را القا کنیم و چهبراى این که اثرى در روح خود ما ببخشد، یک معنایى را تصورمىکنیم، چیزى را، یک مفهومى را داریم، آن را مىخواهیم تأکیدشکنیم یا براى خودمان یا براى تفهیم دیگران. هیچ وقت نمىشود که یکانسان عاقلى لفظى را ادا بکند بدون این که معنایى را قبلاً براى آن تصورکرده باشد. بله، گاهى دیده مىشود که بعضى از این کسانى که کارهاىغیر عادى انجام مىدهند، اصلاً منترى را دستور مىدهند که بخوانید، ازاین جنگیرها و از اینها، مىگویند یک چیزى بخوانید، طرف همنمىفهمد اصلاً یعنى چه؟ هیچ معنایى هم از آن درک نمىکند. اومىگوید این لفظ را این طورى بخوانید فلان اثر را مىبخشد، چقدرراست است، چقدر دروغ است؟ سر جاى خودش، اما به هر حال اینچیز شاذى است.
در مکالمات عرفى انسان، آن وقتى که مىخواهد مطلبى را بهدیگرى تفهیم کند یا مىخواهد به خودش تلقین کند معنایى را تصورمىکند و آن لفظ را حاکى از آن معنا مىکند. وقتى ما اذکار لفظى را به کارببریم همین تسبیحات اربعه یا چیزهاى دیگر یا اجزایش را، فایدهاشاین است که ما اول معنایى را تصور مىکنیم که این لفظ را حاکى از آنمعنا مىکند. منتها نه براى این که این معنا را به خداى متعال و ملائکه یابه دیگران القا کنیم یا تفهیم کنیم. قصد مکالمه و محاوره نیست. عمدهاثرى که از ذکر لفظى منظور است تغییرى است که در روح خود انسانمىبخشد، ولى این اثر در حقیقت از معناست و لفظ ابزار است. نه اینکه این لفظ، ولو یک لفظ مهملى هم بود این اثر را مىبخشید. وقتى مامثلاً مىگوییم: الله اکبر و این را به عنوان یک عملى که مقدس است وتأثیر در سعادت ما، در کمال روح ما دارد، ادا مىکنیم، این منظور ایننیست که این الف و لام و الى آخر، این الفاظ و حروف از آن جهتى کهبگوییم لفظى است، یک صوتى است، این آثار را مىبخشد. نمىگویمالفاظ و اصوات معنا ندارند، اما آنجا که مىگویند ذکر خدا بگوییدمنظور این نیست که فقط یک صوتى از دهان شما خارج بشود. منظوراین است که کلام معنا دارى را ادا کنید، آن چنان که هر کلامى به عنوانحاکى از معنا ادا مىشود. فرقى که با سایر کلمات دارد این است که سایرسخنان، معمولاً سخنان دیگرى براى تفهیم مطلب به دیگران است، امااین براى این است که آن معنا در نفس شما اثر ببخشد.
پس هر ذکر لفظى مسبوق است یک مرتبه به یک مرتبهاى از یاد خداو ملحوق باید باشد به یک مرتبه عالىترى. آدم وقتى مىخواهد ذکربگوید به یاد خدا مىافتد که ذکر مىگوید. اگر به کلى غافل باشد از اینکه خدایى هم هست العیاذ بالله، خب در مقام ذکر گفتن برنمىآید، ولوهر قدر توجه ضعیف هم باشد، یا عادت، به طور متعارف ما اول توجهپیدا مىکنیم به این که خدایى هست، بعد در مقام این برمىآییم که اینعیب را بگوییم، کلامى را ادا کنیم که حاکى از یاد خدا باشد. پس یکمرتبهاى از یاد خدا ابتدا بر ما پیدا مىشود که به یاد این مىافتیم کهذکرى بگوییم، ذکر خدا بگوییم. ارتکازاً یک مرتبه ضعیفى از یاد در ماهست، پس با این لفظ مىخواهیم چه کار کنیم؟ این که مىگوییم تلقینکنید، این که مىگوییم اثرى به روح ما ببخشد، منظور این است که آنمرتبه ضعیف قوى بشود، توجه ما بیشتر جلب بشود، تمرکز پیدا کنیم.اول یک توجه مبهمى بود مثل این که در یک آن آدم به خیلى چیزهاتوجه مبهمى دارد. منظور از این که این لفظ را به زبان بیاورند، ذکرى راادا بکنند بخصوص در نماز، این است که آن توجه قوى بشود. توجهنفس که پراکنده بود، جزیى از توجه نفس معطوف به خدا شود در اثرگفتن این ذکر متنبه شود و توجه قوىتر شود. پس طبیعت ذکر لفظىاین است که اولاً مسبوق به یک ذکر قلبى ضعیف باشد و در اثر این، آنحالت ضعیف مبدل شود به یک حالت قوى. یک مرتبه نازلتر از اینفایده براى ذکر لفظى تصور مىشود و آن این است که اگر قوىترنمىشود، اقلاً استمرار پیدا مىکند. آن توجهى که من پیدا کردم، آن درمعرض زوال است. حال ما دائماً دارد تغییر مىکند، یاد خدا را کأنّفراموش مىکنیم براى این که آن حالت قلبىاى که استمرار پیدا کند ازذکر لفظى کمک بگیرد، مدد بشود براى این که آن حالت صفا پیدا کند.پس دو تا هدف مىتوانیم داشته باشیم. یکى بهاى این توجه قلبى است،یکى هم قوت و شدت آن است، که البته این دومى مهمتر است.
نویسنده خادم مسجد در یکشنبه 86/3/27 |
نظر